مرگ از گرسنگی در غزه و مرگ اخلاق
محمدجمالالدین واژی – پسوه
اگر دیدن فیلم زیر شما را منقلب نمیکند، یعنی شما قبل از این پیرمرد گرسنه مردهاید. یعنی چیزی درون شما مرده است که زیست بدون آن جز وحشت و ننگ چیزی بر جامعه انسانی نمیافزاید. میتوان مرگ اخلاق را با مرگ انسانیت مترادف گرفت؛ فقط انسانها در فضایی انتزاعی باقی میمانند و گیتی به تونل وحشت و جامعه به اجتماع زامبیها تقلیل مییابد. اصلیترین شرط زیست اخلاقی، توانایی همذاتپنداری با دیگری است. اگر این پیرمرد پدر و برادر شما بود، اکنون چه احساسی داشتید؟ اگر خودتان در این موقعیت بودید انتظار چه واکنشی از دیگران داشتید؟ اکنون که ما و عزیزانمان در این موقعیت فجیع قرار نداریم، چه چیزی مانع همذاتپنداری و همدردی ما با این جامعه فلکزده است؟ آیا تفاوت در نژاد و فاصله جغرافیایی میتواند دلیلی کافی برای این مسخشدگی اخلاقی در ما باشد؟ آیا حبوبغضهای سیاسی میتواند توجیهگر وجدان خفته و گاهی مرده ما باشد؟
اکنون زندگی در مسلخِ غزه، مرگی تدریجی است؛ حتی اگر ناگهان قربانی موشکها و سیبل تکتیراندازها نشده و زیر آوارها له نشوید. رهیدگان از هولوکاستِ هیتلر، اکنون غزه را به آشویتسی دیگر بدل کردهاند. شاید تنها تنوعی که در غزه امروز وجود دارد، در نوع مردن باشد. سرزمینی که آرزوها در آن مدفون شدهاند. نیاز به احترام، عشق ورزیدن و دوستداشتهشدن، بیشتر طنزآمیز به نظر میرسند. سخن از شکوفایی و توسعه علمی و انسانی و نیازهای اجتماعی و گذران اوقات فراغت نمیتواند چیزی جز فرضیهای تلخ باشد. اگر امروز در غزه رنه دکارت را مأمور یافتن زندگان کنند، او جنبندهای نمییابد، چون دیگر کسی را یارای اندیشیدن نیست.
در شکارگاه غزه، هرم نیازمندیهای مازلو در همان قاعده تحتانی خود به بنبست خورده است و زیست اجساد متحرک این فاجعهسرا، به یک زیست غریزیِ بسیار نازل که مجبور است به کمترین و بیکیفیتترین نیازهای فیزیولوژیک انسان بسنده کند، تقلیل یافته است، ولی شوربختانه همان هم در دسترس نیست. اکنون دیگر ارواح سرگردان و منتظر مرگ در غزه به چیزی جز یک وعده غذایی بیشتر نمیاندیشند. این کودکان، نوجوانان، پیرمردان و پیرزنانی که در کنار پیرمرد داستان تراژیک ما در صف غذا ایستادهاند، نه تنها دلبستگیِ خود به ایدئولوژیهای اتوپیایی را از دست دادهاند، بلکه حتی عواطف انسانی نیز در آنان به محاق رفته و دیگر توانی برای گریستن و ضجهزدن ندارند و مشاهده میکنیم که بسیار عادی از کنار تراژدی مرگ این پیرمرد میگذرند. این صحنه یادآور خاطرات مخوف بازماندگان محاصره لنینگراد در جنگ جهانی دوم است که همه نجاتیافتگان، مدیون خوردن گوشت اجساد مردگانی بودند که گاهی عزیزان خودشان بودند.
سخن کوتاه کنیم؛
من و شمای نوعی در شروع این جنگ کوچکترین نقشی نداشتهایم، همانطور که در پایان بخشیدن بدان ناتوانیم. ولی هیهات کاری نکنیم که اخلاق و انسانیت در درون ما بمیرد. نکند که معیارهای ناسیونالیستی و ایدئولوژیکِ مذهبی، ما را از زینتهای زیست اخلاقی انسانی محروم کرده و در فضایی انتزاعی که از شرافت و وجدان تخلیه شده است، رها کند. نکند برخی علایق خام سیاسی که گاهی عدم شناخت ماهیت قدرت و سیاست نیز در آن موج میزند، ما را بر آن دارد که در جبهه سفاکان بایستیم و به یکی از بزرگترین مظالم و فجایع تاریخ بشریت مشروعیت بخشیده و از آن مسرور باشیم. عوض شدن جای ما با آنان چندان هم غیرممکن نیست، مراقب مرگ اخلاق در وجودمان باشیم …
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟